داستانی جالب از دختر و پسر عاشق

داستانی واقعه جالب و خواندنی از دختر و پسر عاشق

دختری بود نابینا / که از خودش تنفر داشت / که از تمام دنیا تنفر داشت/ و فقط یکنفر را دوست داشت/

دلداده اش را / و با او چنین گفته بود / اگر روزی قادر به دیدن باشم /

حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم / عروس حجله گاه تو خواهم شد/

***
و چنین شد که آمد آن روزی / که یک نفر پیدا شد / که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد /

و دختر آسمان را دید و زمین را / رودخانه ها و درختها را / آدمیان و پرنده ها را /

و  نفرت از روانش رخت بر بست /

***
دلداده به دیدنش آمد / و یاد آورد وعده دیرینش و گفت / :بیا و با من عروسی کن /

ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام/

***


دختر برخود بلرزید / و به زمزمه با خود گفت / : این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ /

دلداده اش هم نابینا بود /و دختر قاطعانه جواب داد:/قادر به همسری با او نیست


***
دلداده رو به دیگر سو کرد / که دختر اشکهایش را نبیند / و در حالی که از او دور می شد گفت /

پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی

برچسبها : عکس . اس ام اس . داستان . جالب . دختر و  پسر عاشق
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد